چيزى به جا نماند |
|
|
حتا |
که نفرينى |
|
|
بدرقهى راهام کند |
با اذانِ بىهنگامِ پدر |
|
|
به جهان آمدم |
در دستانِ ماماچه پليدک
که قضا را |
|
|
وضو ساخته بود. |
هوا را مصرف کردم
اقيانوس را مصرف کردم
سياه را مصرف کردم
خدا را مصرف کردم
و لعنتشدن را، بر جاى،
چيزى به جاى بِنماندم.
نظرات شما عزیزان:
.: Weblog Themes By Pichak :.